نقدی بر عقاید بهاییت
توحید در بهاییت
بهاییت در مقام تبلیغات، خود را موحد و خدا را آنگونه تعریف میکند که ادیان الهی تعریف کردهاند:
شخص بهایی، هیکل بشری حضرت بهاءالله را پرستش نمیکند، بلکه ساجد جلال و مجد خداوند است که آن هیکل مکرّم، مظهر آن است.1
با این حال، وقتی به نوشتههای رهبران اصلی فرقه مینگریم، شخص حسینعلی نوری نه در جایگاه مظهریت، بلکه در قامت الوهیت و مقام خداوندگاری دیده میشود. مروری کوتاه بر جایگاه میرزا حسینعلی نوری در منابع موجود فرقه، گواه این مدعاست.
آنچه ما از قرآن درباره خداوند جل و علا آموختهایم، این است که خدا، یگانه است: «قُلْ هواللهُ اَحَدٌ؛ بگو: او خدایی یکتا است.» (توحید: 1) با این حال، خدای بهایی بنا بر آنچه عبدالبهاء به نقل از پدرش، بهاءالله نگاشته، نهتنها خود خداست، بلکه بسیاری دیگر نیز از ترشح فرمان او به مقام خدایی رسیدهاند.
كُلّ الاُلوهِ مِن رَشحِ اَمری تَاَلَّهت
وَ كُلِّ الرُّبِوبِ مِن طفحِ حُکمی تَرَبَّت
همه خدایان از ریزش فرمان من به خدایی رسیدند و همه پروردگاران از ظرف حکم من به مقام ربوبیت دست یافتند.2
خدا در اندیشه موحدان، بینیاز است: «الله الصَّمَدِ؛ خداوند، بینیاز است.» (توحید: 2) در تعریف بهایی، این خدا، نه تنها بینیاز نیست، بلکه برای رسیدن به بینیازی سخت نیازمند است. به این جمله از میرزا حسینعلی توجه کنید که در وصف یکی از یاران باب مینویسد:
از آن جمله جناب ملا حسین است که محلّ اشراق شمس ظهور شدند. لولاهُ مَا استَوَی اللهُ عَلی عرشِ رَحمانِيَّتِهِ و ما استَقرَّ علی كُرسِيِّ صَمَدانِيَّتِهِ. پس اگر ملا حسین نبود، خدا نه بر عرش رحمانیت میتوانست بماند و نه بر کرسی صمدانیت و بینیازی استقرار مییافت.
خدای موحدان نه زاده کسی است و نه کسی را میزاید: «لَمْ يَلِدْ وَلَمْ يُولَد.» (توحید: 3) در مقابل، خدای بهایی «لم یلد و لم یولد» نیز نیست. میرزا حسین علی بهاءالله در مورد شب ولادت خود مینویسد:
فَیا حَبَّذا مِنْ هذا الفَجْرِ الَّذی فیهِ اسْتَوی جَمالُ القِدَمِ عَلی عَرْشِ اِسْمِهِ الْأَعْظَمِ العَظیمِ وَ فیهِ وُلِدَ مَنْ لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ.3
آفرین باد بر صبحی که جمال قدم (میرزا حسینعلی نوری) بر عرش اسم عظیم خود استقرار یافت و در این صبح زاده شد؛ آنکه نه زاده شده است و نه میزاید.
خدا در قرآن محمدی بیهمتا و بینظیر است: «وَلَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً اَحد؛ او را هیچ همتایی نباشد.» (توحید: 4) خدای بهاییان بینظیر هم نیست؛ زیرا خدایی است که مانند انسانها به حد معین محدود میشود. آن هم در زندان کوچکی در عکا و به دست بندگان ظالم خود زندانی میشود آنگونه که در حسرت دیدار بندگان محبوب خویش به نوحهسرایی میپردازد:
اسمع ما یوحی من شطر البلأ علی بقعه و الابتلاء من سدره القضاء انه لا اله الا انا المسجون الفرید.4
بشنو آنچه را وحی میشود از سوی بلا بر بقعه محنت و ابتلا از درخت قضا. به درستی که شأن چنین است. نیست خدایی جز من (میرزا حسینعلی) که زندانی تنهاست.
کذلک امر ربک اذ کان مسجوناً فی أخرب البلاد.5
چنین امر کرد پروردگارت زمانی که در بدترین شهرها زندانی بود.
ان الذی خلق العالم لنفسه قد حبس فی أخرب الدیار بما اکتسبت ایدی الظالمین.6
به درستیکه کسی که دنیا را برای خودش خلق کرد، به تحقیق در بدترین شهرها به دست ستمگران زندانی است.
ان الذی خلق العالم لنفسه منعوه أن ینظر الی أحد من احبائه.7
همانا آنکه عالم را برای خودش خلق کرد، منع شده است تا یکی از دوستداران خویش را ببیند.
آیا میتوان پذیرفت که این جملات، کلام الهی است؟ آیا خدایی چنین ذلیل که به دست بندگان خود گرفتار و زندانی میشود، سزاوار پرستش است؟
او در عباراتی، خود را هیکل و جمال و مهمتر از همه کینونت و ذات خدا معرفی میکند و دیگر مجالی برای ادعای مقام مظهریت باقی نمیگذارد. پس در کتاب مبین به صراحت مینویسد:
قل لا یری فی هیکلی الا هیکل الله و لا فی جمالی الا جماله و لا فی کینونتی الا کینونته و لا فی ذاتی الا ذاته و لا فی حرکتی الا حرکته و لا فی سکونی الا سکونه و لا فی قلمی الا قلمه العزیز المحمود.8
بگو نمیبینم در هیکل خود جز هیکل خدا را و نه در جمالم جز جمال او را و نه در چگونگیام جز چگونگی او را و نه در ذاتم جز ذات او را و نه در حرکتم جز حرکت او را و نه در قلمم جز قلم عزیز و ستوده شده او را.
میرزا در مقال دیگری، نه فقط ظاهراً که باطناً نیز خود را خدا دانسته است و مینویسد:
یدعو ظاهری باطنی و باطنی ظاهری لیست فی الملک سوای ولکن الناس فی غفله مبین.
باطنم، ظاهرم را و ظاهرم، باطنم را میخواند، در جهان، معبودی غیر از من نیست؛ ولی مردم در غفلت آشکارند.
میرزا برای اثبات ادعای الوهیت و فرو نشاندن عطش فرعونیت، در آخرین اقدام، به پیروان خویش فرمان میدهد که هنگام نماز به سوی او نماز بگزارند و به این ترتیب، به طور رسمی، جسم خویش را قبله بهاییان قرار داد:
و اذا اردتم الصّلوة ولوا وجوهکم شطری الاقدس المقام المقدّس الذی جعله الله مطاف الملأ الاعلی و مقبل اهل مدآئن البقآء و مصدر الامر لمن فی الارضین و السّموات ٭ و عند غروب شمس الحقیقة و التبیان المقرّ الذی قدّرناه لکم انّه لهو العزیز العلّام.9
و هنگامی که اراده نماز داشتید، روی خویش به سوی من آرید که پاکیزهترین مقام مقدسی است که خدا آن را محل طواف ملا اعلی و محل اقبال شهرهای جاوید و سرآغاز کارها در آسمان و زمین قرار داده است و زمانیکه خورشید حقیقت و تبیان غروب کرد، به جایگاهی که برایتان مقدّر کردهایم (توجه کنید). به درستیکه او عزتمند و بسیار داناست.
قائنی، مبلّغ بهایی نیز در کتاب خود بر پایه این دستور آورده است:
قبله ما اهل بهاء، روضه مبارکه در مدینه عكّا است که در وقت نماز خواندن باید رو به آن بایستیم و قلباً متوجه به جمال قدم، یعنی بهاء باشیم... .10
عبدالبهاء میگوید:
ای مقبل الی الله و منقطع الی الله، مقام مظاهر قبل نبوت کبری بود و مقام حضرت اعلی (باب) الوهیت شهودی و مقام جمال اقدس (بهاءالله) احدیت ذات هویت وجودی.11
عبدالبها، ظهور بهاءالله را عیناً ظهور خدا فرض کرده است، آن هم نه به عنوان تجلی و مجلی. پس دیگر بهاییان باید لب فرو بندند و سخن دیگری برای توجیه داعیه خداوندگاری میرزا حسینعلی نیاورند. او مینویسد:
... این ظهور اعظم، نفس ظهور الله است، نه به عنوان تجلی و مجلی... .12
خدای بهایی علاوه بر تفاوتهای بسیارش با حضرت حقتعالی ـ عزّ اسمه ـ خدایی با ریش و سبیل متبرک است و چنان قدر و منزلتی دارد که میتوان خداوند را به حق آن قسم داد:
اللهم انِّی اسئلک بشعَرَاتِک التی یتحرّک علی صفحات الوجه.13
خدایا از تو درخواست میکنم به حق موهایت که بر روی صورتت حرکت میکند.
نبوت در بهاییت
آنچه از منابع رسمی فرقه بهایی درباره اصل مهم نبوت به دست میآید، دیدگاه بهاییت را درباره بنیانگذارانش به درستی روشن نمیکند و واقعاً روشن نیست که رهبران فرقه بهایی چه جایگاهی دارند: آیا خدایند؟ پیامبرند یا هیچ کدام نیستند؟
چیدمانی از عبارتهای رسمی فرقه را کنار هم مینهیم و مرور میکنیم:
الف) اشراق خاوری، مبلّغ بهایی به نقل از میرزا بهاءالله آورده است:
مقام این ظهور عظیم و موعود کریم از مظاهر سابق بالاتر است؛ زیرا نبوت به ظهور محمد رسول الله ختم شد و این دلیل است که ظهور موعود عظیم، ظهور الله است و دوره نبوت منتهی شد؛ زیرا رسول الله خاتم انبیا بوده.14
او در جای دیگری با تأکید بر این مطلب، مقام نبوت و رسالت را از بهاءالله سلب کرده و چنین آورده است:
همانا خداوند در قرآن مجید، حضرت رسول را خاتم انبیا نامیده و سلسله نبوت را به وجود مبارکش ختم کرده و در سوره احزاب نازل شده است: «ما كَانَ مُحَمَّدٌ أَبَا أَحَدٍ مِّن رِّجَالِكُمْ وَلَكِن رَّسُولَ اللَّهِ وَخَاتَمَ النَّبِيِّینَ.» و از این مطلب در کمال وضوح، عظمت مقام مظهر الهی و موعود ملل و ادیان ظاهر میشود؛ به این معنا که مقام آن حضرت، رسالت و نبوت نبوده و نیست، بلکه ظهور الله و مظهر مقدس نفس غیب الغیوب است... .15
از ملاحظه گزارههای یاد شده میتوان چنین برداشت کرد که مظهریت ادعایی باب و بهاءالله، چیزی غیر از نبوت و پیامبری است و این دو نفر شخصیت و مأموریت دیگری داشتهاند.
ب) در فرهنگ لغات بهاییت موسوم به نوزده هزار لغت که از نوشتههای اشراق خاوری است، ذیل واژه نبوت آمده است:
نُبُوَّة ـ نُبُوَّت (در اصل نُبُؤءَة بوده که قلب و مُدغَم به نُبُوَّة شده است): اِخبار از خدا، رسالتِ الهی، آوردن وحی الهی و هدایت خلق، پیغمبری، در فارسی، به معنای خبر دادن از غیب و پیشگویی نیز مصطلح است و جمع آن را نُبُوّات آوردهاند.
برداشت از این عبارت نیز این است که آوردن وحی الهی و داشتن رسالت و اخبار غیبی و هدایت خلق در شمار مأموریت انبیا بوده که این مأموریتها نیز با اتمام دوره رسالت حضرت ختمی مرتبت پایان یافته است.
ج) در همین فرهنگ لغات درباره مَظهَرِ الهی چنین توضیح داده شده است:
مَظهَرِ الهی: محل تجلی و ظهور شئون و کمالات و صفات الهیه یعنی هر یک از پیغمبران.16
نکته مندرج در این گزاره نیز آن است که همه پیامبران گذشته از مقام مظهریت الهی برخوردار بودهاند. در همین زمینه، پرسشهایی به ذهن میرسد، مانند اینکه:
1. وظیفه باب و بهاءالله در صورت فرض صحت ادعا چه بوده است؟ با همین فرض، خدا آنها را برای چه مقصودی میخواسته است؟
2. مهمتر اینکه آنان در طول دوره ادعایشان چه کاری کردهاند؟
بررسی در منابع بهایی به ما در رسیدن به پاسخ پرسش نخست کمکی نمیکند؛ زیرا هیچ جوابی برای آن یافت نمیشود.
در پاسخ پرسش دوم میتوان گفت:
1. با کمال تعجب، بهاییان به تبعیت از عباس افندی (عبدالبهاء) با وجود تصریح بهاء به اتمام دوره نبوت و رسالت، اینان را دو تن دیگر از انبیا و مرسلین شمردهاند. عبدالبهاء در کتاب مفاوضات نوشته است:
آن مظاهر نبوّت کليّه که بالاستقلال اشراق نمودهاند، مانند حضرت ابراهیم، حضرت موسی، حضرت مسیح و حضرت محمّد و حضرت اعلی و جمال مبارک.17
2. با بررسی رفتار و مرور آثار آنها این نتیجه به دست میآید که باب و بها کوشیدهاند از عملکرد انبیا تقلید کنند. آنها کتاب آسمانی و احکام و دستورهای شرعی وضع کردهاند. با این تفاوت که آوردههایشان اعم از کتابهای به اصطلاح آسمانیشان و شریعتسازیهای عجیب و غریبشان هیچ نفعی برای بشر قرون اخیر نداشته و سرشار از تناقض و ابهام است.
اشاره به غلطهای صرفی و نحوی بیشمار موجود در کتابهای این دو نفر، احکام خشن و بیمنطق باب در صدور حکم قتل عام غیر بابیان و امر به محو کتب قدیم و جدید غیر از کتابهای خودش و نیز نماز نه رکعتی به سرقت رفته بهاییت برای اثبات این ادعا کافی است.
نکته دیگری که میتوان بر این نکات افزود، این است که هرگاه همه پیامبران، مظاهر الهی باشند و باب و بها کاری به جز تقلید از آنچه انبیا کردند، نکرده باشند، پس معنای ختم و به انتها رسیدن عصر نبوت و شروع دوره جدید چیست؟ آیا این کاری عبث از سوی پروردگار حکیم نیست؟ البته خود میرزا نیز ظاهراً از این همه تناقض آشکار در کار خویش به تحيُّر افتاده و آورده است:
تالله قد ضلّت رأس الخیط فی امری و صرت متحيّراً.18
به خدا قسم که سر نخ را گم کردم و متحیر شدهام.
عالم بعد و قیامت (رستاخیز) در بهاییت
الف) عالم بعد
در دیدگاه بهایی از عالم بعد به صورت مبهمی سخن به میان آمده است که تنها از آنها میتوان فهمید پس از مرگ، عالم دیگری نیز وجود دارد. در کتاب اقدس تنها دو بار19و20 از عالم بعد صحبت شده است، ولی درباره کیفیت و چگونگی آن مطلب آشکار دیده نمیشود.
عبدالبهاء درباره دیدگاه بهاییت در مورد مسائل مربوط به جزا و مکافات اعمال، مطالبی آورده است. با این حال، تأمل در دیدگاه وی نشان میدهد بیشتر آنها تأویلاتی است نسبت به کسانی که باب و بهاء را پذیرفته یا نپذیرفتهاند و نشانی از مختصات عالم بعد با خود ندارد. برای نمونه بنگرید:
امّا مکافات اخرويّه که حیات ابديّه است و حیات ابديّه مصرّح در جمیع کتب سماويّه و آن کمالات الهيّه و موهبت ابديّه و سعادت سرمديّه است. مکافات اخروی، کمالات و نعمی است که در عوالم روحانی بعد از عروج از این عالم حاصل گردد. اما مکافات وجودی، کمالات حقیقی نورانی است که در این عالم تحقق یابد و سبب حیات ابديّه شود؛ زیرا مکافات وجودی ترقی نفس وجود است. مثالش انسان از عالم نطفه به مقام بلوغ رسد و مظهر «فتبارک الله احسن الخالقین» گردد و مکافات اخروی، نعم و الطاف روحانی است مثل انواع نعمتهای روحانی در ملکوت الهی و حصول آرزوی دل و جان و لقای رحمان در جهان ابدی.
و همچنین مجازات اخرويّه یعنی عذاب اخروی، محروميّت از عنایات خاصّه الهيّه و مواهب لاریبيّه و سقوط در اسفل درکات وجوديّه است و هر نفسی که از این الطاف الهی، محروم و لو بعد از موت باقی است، ولی در نزد اهل حقیقت حکم اموات دارد.21
بهاییت آنچه را در قرآن کریم درباره ویژگیهای عالم برزخ و بهشت و جهنم نظیر حور و قصور یا نار و عذاب آمده است، تشبیهاتی معرفی میکند مربوط به بشر نابالغ اعصار پیشین؛ چون آن بشر قادر به درک حقایق نبوده است. و البته مقصود بهاییت این است که خداوند آن بشر را مانند کودکان به وعده و وعید فریفته است.
برای روشن شدن اینکه این ادعا صرفا یک ادعای بیدلیل است، ذکر قصه رؤیای بهاءالله در شب ولادت باب شنیدنی است. در این قصه میبینید او که حور را تنها وعدهای برای فریب معرفی میکند، چگونه داستانی از معاشقه خویش با حوریه بهشتی آن هم به صورت گزارش لحظه به لحظه شرح میدهد.22
ب) قیامت
بهاییت تمام آنچه را در قرآن درباره قیامت و مختصات آن آمده است، یکسره تأویل به قیام باب و بهاء میکند و با تصرف در معنای قیامت، مطالبی را بدون هیچ برهان قابل قبولی بیان میکند. در لغتنامه بهایی (نوزده هزار لغت) قیامت چنین تعریف شده است:
قیامت: در اصطلاح بیان، مدت رسالت هر رسول قیامت ظهور قبل است و در اصطلاح بهایی نیز قیام نفس الله به مظهر کليّه خود است.
قیامت: برخاستن از قبور (غفلت)، برانگیخته شدن بعد از مرگ (مرگ روحانی)، ایضاً قیامت قیام و ظهور مظهر الهی است و در احادیث و تفاسیر اسلامی هم به قیام و ظهور قائم و موعود اسلام تعبیر شده است.
قیامة الاخری: ظهور بعد، ظهور مظهر موعود، ظهور حضرت بهاءالله نسبت به ظهور حضرت اعلی.
قیامة الاولی: ظهور اول، ظهور حضرت ربّ اعلی.
بهاءالله در بحثهای مربوط به قیامت بدون ارائه هیچ دلیلی صرفاً بر اساس تراوشهای عقل معطل علیمحمد باب به توضیح مسئله قیامت پرداخته است و میگوید:
... مقصود از صور، صور محمدی است که بر همه ممکنات دمیده شد و قیامت، قیام آن حضرت بود بر امر الهی و غافلین که در قبور اجساد مرده بودند، همه را به خلعت جدیده ایمانيّه مخلّع فرمود و به حیات تازه بدیعه زنده نمود. این است وقتی که آن جمال احديّه اراده فرمود که رمزی از اسرار بعث و حشر و جنّت و نار و قیامت اظهار فرماید، جبرئیل وحی این آیه آورد: «فَسَيُنْغِضُونَ إِلَيْكَ رُؤُوسَهُمْ وَ يَقُولُونَ مَتَی هُوَ قُلْ عَسَی أَن يَكُونَ قَرِیبًا؛ زود است این گمراهان وادی ضلالت سرهای خود را از روی استهزا حرکت میدهند و میگویند چه زمان خواهد این امور ظاهر شد؟ تو در جواب بگو که شاید اینکه نزدیک باشد». (اسراء: 15)
تلویح همین یک آیه، مردم را کافی است اگر به نظر دقیق ملاحظه نمایند. سبحان الله، چقدر آن قوم از سبل حقّ دور بودند. با اینکه قیامت به قیام آن حضرت قائم بود و علامات و انوار او همه ارض را احاطه نموده بود، معذلک سخريّه مینمودند و معتکف بودند به تماثیلی که علمای عصر به افکار عاطل باطل جستهاند و از شمس عنایت ربّانيّه و امطار رحمت سبحانيّه غافل گشتهاند.23
مبلّغ امریکایی بهاییت، دکتر اسلمنت، نظر باب را که البته مبتنی بر ادعاهای صرف بیدلیل است، درباره معاد، قیامت، بهشت و دوزخ چنین بیان میکند:
قسم مهمی از تعالیم حضرت باب در تفسیر و تشریح معانی قیامت و یوم الجزاء و بهشت و دوزخ است. بنا به گفته ایشان، مقصود از قیامت، ظهور مظهر جدید شمس حقیقت است. قیام اموات، عبارت از بیداری و انتباه روحانی نفوسی است که در قبور جهل و نادانی و غفلت و ضلالت به خواب رفتهاند.
یوم الجزاء، یوم ظهور مظهر جدید است که به سبب ایمان یا انکار آن، اغنام از سایر بهایم جدا شوند؛ زیرا اغنام حقیقی، ندای شبان مهربان را میشناسند و از پی او روان میگردند. بهشت، عبارت از فرح و مسرّت معرفةالله و محبتالله است که در نتیجه ایمان به مظهر، ظهور الهی حاصل میگردد تا به این وسیله هر کس به قدر استعداد خود به منتها درجه کمال رسد و بعد از موت، حیات جاودانی در ملکوت الهی یابد و دوزخ، حرمان از عرفان الهی است که نتیجهاش عدم نیل کمال ملکوتی و محروميّت از الطاف لایزالی است و به وضوح تصریح گشته که این مصطلحات غیر از این، معنای دیگر ندارد و مفاهیم عامّه از قیام مردگان با جسد عنصری و بهشت و دوزخ و امثال آن صرفاً ضربی از اوهام و تخيّلات است و از جمله تعلیمات آنکه انسان را پس از فنای این جسد خاکی، بقای ابدی است و در حیات روحانی بعد از موت، ترقی و تعالی در کمالات نامتناهی است.24
______________________________________________________________________________________
پی نوشت :
1. جی ای اسلمنت، بهاءالله و عصر جدید، ترجمه: بشیر الهی، ص 87، نسخه الکترونیک قابل دسترس در: سایت جامع آثار بهایی.
2. حسینعلی نوری، آثار قلم اعلی، ج 2، ص 336؛ نک: عباس افندی، مکاتیب، ج 2، صص 254و255.
3. عبدالحمید اشراق خاوری، رساله ایام تسعه، مؤسسه ملی مطبوعات امری، 130 بدیع، ص 51.
4. میرزا حسینعلی نوری، کتاب مبین، ص 286.
5. همان، ص 342.
6. همان، ص 56.
7. همان، ص 233.
8. آثار قلم اعلی، ج 1، کتاب مبین، 153 بدیع، مؤسسه معارف امری، صص 13 و 14.
9. حسینعلی نوری، کتاب اقدس، ص 7، بند 7.
10. محمدعلی قائنی، درس نوزدهم از کتاب دروس الدیانه.
11. نصرالله رستگار، تاریخ صدر الصدور، ص 207.
12. همان، ص 26.
13. ادعیه حضرت محبوب، ص 123. با توجه به بیان «فیضی» (در کتاب بهاءالله، ص 240) مبنی بر «افشان بودن گیسوان و محاسن میرزا حسینعلی»، توجیه و پاسخ سید مهدی گلپایگانی، مبلّغ بهایی همدوره عباس افندی، (مندرج در کتاب مصابیح هدایت، ج 3، صص 26 و 27) را به یاد میآوریم: «آخوندها اعتراض میکنند درباره «اللهم انی اسئلک بشعراتک...»، سید مهدی میگوید: خدایی که دست دارد و چشم دارد، مگر نباید مو داشته باشد و شما میدانید اگر خدا با داشتن سایر اعضا سرش بیمو باشد، البته کچل خواهد بود و ما بهاییان به خدای کچل اعتقاد نداریم؟...» این کتاب را لجنه ملی نشریات امری در سال 1328 هـ .ش در 627 صفحه 20 سطری چاپ و منتشر شده است.
14. نک: عبدالحمید اشراق خاوری، رحیق مختوم، ج 1، ص 78.
15. قاموس توقیع منیع، ج 1، ص 114.
16. نرمافزار نوزده هزار لغت، مرکز جهانی بهایی، ذیل واژگان توضیح داده شده.
17. مفاوضات عبدالبهاء، ص 124.
18. آثار قلم اعلی، ج 2، ص 218.
19. اقدس، ص80، بند 84.
20. همان، ص34، بند 141.
21. مفاوضات عبدالبهاء، ص 170.
22.انتهی رساله ایام تسعه، لوح مبارک رؤیا، صص 16ـ 20.
23. ایقان، ص 76، بند 123.
24. بهاءالله و عصر جدید، صص 29 و 30.
منبع : کتاب "گذری بر فرقه بهاییت"
نظرات شما عزیزان: